يك داستاننويس گفت:
ادبيات ما از بدو پيدايش، صاحب کلاس و سبک و سياق و غناي فلسفي و انديشه است.
شهرام گراوندي در گفتوگو با خبرنگار ايسنا گفت: ادبيات هرگز با واپسگرايي ميانهاي نداشته و ندارد. حتي همين که فيالمثل ما در تاريخ ادبيات ايران از دورهاي به نام دوره فترت ياد ميکنيم و يا سبک و سياق هندي و صرف نظر از حجم بالاي شمارگان در قياس با دورههاي ماقبل خود و آمار بالاي عناوين و کتابهاي توليد شده در اين دوره، از بيغنايي و سطحي بودن آثار دوره فترت ياد ميکنيم؛ به زعم من ميبايست به عوامل ديگري رجوع کرد و عرضه و تقاضاي فرهنگ و وضعيت حاکميت و نگاه فرهنگي آن دوره را مد نظر قرار داد.
وي افزود: نميتوان بدون در نظر داشتن مقتضيات زمانه و سطح تبادل فرهنگي ميان ايران آن دوره با ديگر کشورها و يا بيتوجه به ديگر آيتمها حکم کلي صادر کرد و گفت که فيالمثل دوره فترت عقبگرد به گذشته و دوره انفعال ادبيات ما بوده است. اگر اين چنين قضاوتي را باور داشته باشيم، پس هنوز هم دوره فترت ادامه دارد و چون کسي مثل فردوسي نداريم و يا کسي مثل خيام و حافظ و خاقاني پس الفاتحه! ادبيات در ذات خود هيچگاه با فترت و عقبماندگي سر و کار ندارد و اين ادبيات رسمي و سفارشي است که ميل به بازگشت و رکود و در جا زدن و ايستايي دارد نه ادبيات پوينده و غيرفرمايشي و معترض و مستقل.
به اعتقاد نويسنده "لوزيهاي خزان زده": هيچ کدام از نحلهها و جريانهايي که چه در ماقبل تاريخ ادبيات معاصر يعني در قرون گذشته و چه در طي همين قرن پرآشوب با فراز و فرودهاي مختلف و با شدت و ضعفهاي نايکسان متولد شده، سر برآورده، رشد کرده، به اعتلا نشسته و يا منحرف شده و از بين رفته، هيچ کدام جرياني ناکارآمد و غيرمفيد نبوده و حتي شلختهترين و ناهمگنترين نحلهها و موجهاي فيالمثل پيدا شده در شعر نو که ممکن است به مذاق اکثريت هم خوش نيامده و نيايد، در مقابل باعث شده در دل واکنشها و نقدها و يا موضعگيريهايي که بر عليه آن موج انجام شده، دستاوردهاي مثبت و غني و عالي را شاهد باشيم و اين که بگوييم نحلهاي فکري و يا فلان موج کوتاه و بلند باعث حاشيهآفريني براي ادبيات معاصر ما شده طرحي از اساس اشتباه است. ادبيات يعني رشد و خيزش در بستر حاشيه و رويدادهاي حاشيهاي و لذت بردن و اوج گرفتن در فرادست معمول نگريستن و عادي رفتار کردن.
گراوندي در باب اين كه آيا ادبيات ما فكر و فلسفهاي دارد يا خير گفت: اين پرسش غريبي است. مثل اين است که بگوييم نيچه يک روز صبح از خواب پا شده و نگاهي به وايتبردش کرده که روي آن نوشته "اخوي! يادت باشد فقط در باب نيهيليسم دم بزني " و سپس ادامه "چنين گفت زرتشت" يا "فراسوي نيک و بد"ش را مينويسد و يا بالزاک به همين روش رئاليسم را بنا کرده و يا اميل زولا اگاهانه ناتوراليسم را دامن زده و گفته که "آقايان! اين چيزي که من مينويسم ناتوراليسم است". در حالي که چنين نيست چرا که مولف يا فيلسوف در ابتدا مينويسد و ميانديشد و بعدها، چه بسا در غياب و مرگ جسماني مولف و فيلسوف، عنوان و نام و سبکي از شيوه نگرش و يا نگارش وي مشتق ميشود. ادبيات ما هم چنين بوده است. چه در شاهنامه فردوسي و چه در اشعار اندک به جاي مانده از مهستي گنجهاي و چه در طربانگيزي شعرهاي جناب رودکي و يا شادخواري و شادانديشي و دهري مسلک بودن هويدا در اشعار آقاي آقايان خيام که بارزترين و موجهترين نمونه ادبيات فلسفي و واجد نگرش جهانبيني است.
وي در ادامه يادآور شد: در شعر مولوي نيز که خود دريايي از فرهيختگي و انديشهوارگي است و نيز هزارتوهاي پيچيده فکري، مسلکي، آييني و حتي علمي. پس در ادبيات ما چنين نبوده و نيست که فلسفه و تفکر خاص وجود نداشته باشد که نشود عنوان و يا اطلاق فلان سبک و سياق را بر آن ننهاد و هيچ ادبياتي حتي ادبيات دورترين و بيارتباط ترين کشور روي زمين که هيچ مبادله فرهنگي در هيچ سطحي با ديگر کشورها ندارد و يا حتي ادبيات فلان قوم و قبيله با همه گسستها و تکرارها، همان هم بدون پشتوانه فکري و فاقد فلسفه خاص نيست. منتهي همراه با شدت و ضعف که نفس هر موضوعي است.
او تصريح كرد: اين که در ترازوي قياس، ادبيات فرانسه را با ادبيات انگلستان و آلمان و ايران به عنوان نمونه بسنجيم، ميتوان تفاوتها را برجسته کرد و از زاويه ديد راوي نمره داد. البته اين عمل به بسياري مسايل مرتبط است. فضاي باز و عرصه عرضه و تقاضاي کالاي فرهنگي و حجم و ميزان اگاهي عمومي و ميانگين رشد آموزش و تحصيل در يک کشور و مسايلي ديگر موجب ارتقا و يا فروماندگي ميشود. واقعيت اين است که ادبيات ما و نمايندگان ادبيات ما از قرنهاي گذشته همواره در سطح جهاني حضور موثر و قوي داشتهاند و دارند و هرگز ادبياتي ابتر نداشتهايم.
او عنوان كرد: هيچ نويسندهاي نميخواهد جاي حتي يک وزير و يا يک نماينده شوراي شهر را بگيرد و واسلاو هاول تنها نويسندهاي است که در تمام تاريخ جهان سوداي سياستورزي حرفه اي در سر داشت که فکر نميکنم خيلي هم خوشحال باشد از اين موضوع. نويسندههاي ايراني که ديگر جاي خود دارند. خودسانسوري، فشار اقتصادي و مسايل درجه چندم ديگري هم هست که هميشه نويسندههاي ما را نگذاشته که در ميدان جهاني به تببين و جااندازي نظريه و يا ديدگاه و يا به عبارتي به معرفي سبک خاص خود اقدام کنند. کاري به اين موضوع هم نداريم که ميشود يک نويسنده يا شاعر حزبي هم بود ولي در کل و در فقدان احزاب نتيجه اين ميشود که به صورت فلهاي اين نويسنده و شاعر است که همواره آسيب ديده و از ميان ميرود. سبک رئاليسم جادويي نمونهاي است که يک عده ميگويند پدر اين سبک لوييس بورخس است و يک عده معتقدند گارسيا مارکز. ولي اگر انصافي باشد، پدر رئاليسم جادويي همين گوهر مراد خودمان غلامحسين ساعدي است که به قول شاملو در سياه چالهاي ساواک و در زير شکنجههاي دهشتناک رژيم گذشته تمام کرد و فقط جنازهاش را برداشت با خودش برد تا پاريس که در پرلاشز کنار صادق هدايت به خاک افتاد. در چنين فضاي رعب و وحشتي بود که صداي گلشيري اوج نگرفت و يا شاملو هرگز به نوبل ادبياتش نرسيد و ديگري و ديگري و ديگري چرا که نزاعهاي خانگي بيهوده و بيثمر و در عين حال نابرابر نميگذارد که حالي باقي بماند که سبک و ادعاهايمان به بار بنشيند و تبيين شود و به گوش جهانيان برسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر