۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

بخش سوم از داستان کوتاه " سه بُراده از خورشید "


***
بخش سوم از داستان کوتاه " سه بُراده از خورشید "



پدرم چراغ زنبوری را برداشت و به طرف زیرزمین که سر و صدای عجیبی از آن شنیده می شد، رفت. از پنجره ، هلال ماه به زردی می زد. پدرم را دیدم که با گام های شمرده به زیر زمین نزدیک می شد. جلوی

در چوبی و کهنه ی زیرزمین ایستاد، آنرا هل داد و تو رفت. لحظه های کشدار و آزاردهنده ای در راه بود. سر و صداها که با ورود پدرم اوج گرفته بود، یک مرتبه قطع شد. منتظر بودم هر لحظه هیکل پدرم از در زیرزمین بیرون بیاید و خبری نمی شد. لحظه ها به کندی می گذشت. مادرم کنارم آمد، دستم را کشید و با هم بیرون زدیم. دو برادر و خواهر کوچکم در خواب بودند. به زیرزمین نزدیک شدیم. هول و ولا به جان مان افتاده بود. در زیرزمین را که بسته شده بود، باز کردیم. نور شدیدی به صورت مان خورد. از پدرم خبری نبود. زیرزمین، عجیب روشن بود. از چراغ هم اثری نبود. از آن شب تا حالا، شب که می شود، زیرزمین خانه مثل کانون نور، مثل روز روشن است و دیگر از پدرم خبری نیست.


.


لینک دانلود کتاب " لوزی های خزان زده "

http://www.mediafire.com/?lt6rsm5y27khtxn


*

هیچ نظری موجود نیست: