۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

درباره ی دوبیتی ، باباطاهر عریان و فایز دشتستانی

***
خبر اومد که دشتستون بهاره !



دوبیتی برای من هیچوقت جدی نبود . نیست . حتا دوبیتی های باباطاهر عریان که بهترین های دوبیتی است در عالم خودش . دیگرانی هم هستند که بر طبل دو بیتی کوفته اند ، کوفته اند دیگر . کاری اش نمی شود کرد . گیریم که ع

بث هم بوده یا نبوده به زعم برخی . که بوده به نظر من . عبث هست در اساس . هنوز هم می گویند عده ای ! و این شگفت انگیز هم هست . که چرا باید وقت و انرژی گذاشت سر این نمط و این سیاق .
و بعد سریع یادم می آید که : ما که همه اش با ادبیات جدی سر و کار نداریم . ما که همه اش نباید با طیف عصا قورت داده های ادبیاتی و رسمی های این وادی سر و کار داشته باشیم . بالاخره عده ای هم بابا طاهر را می پسندند . و حتا ترجیح ش می دهند به خیام ! که جزو غول های ماست در ادبیات ( کاری به دیگر مقاماتش نداریم اصلن ) .
یا ، چه حرفی است؟! ممکن است حتا عده ای فایز را دوست داشته باشند . فایز دشتستانی . این مردی از روستای کردوان ؛ در نزدیکی های بوشهر که در سال 1209 به دنیا آمده و در سال 1289 خورشیدی هم در هشتاد سالگی و در روستای گزدراز دشتی - باز هم از توابع بوشهر - از دنیا رفته است .
بسیاری هم بر این باورند که اصلن فایز وجود نداشته . و فایز هم زاده ی تصور و خیال پروری توده ی مردم است . همچنانکه کسی نمی داند ضرب المثل ها و چیستان ها و قصه – متل های کهن را که از دیرباز و سینه به سینه حفظ و منتقل شده چه کسی و چه کسانی گفته اند . نمونه ی زنده و امروزی اش هم هست . همین جوک ها که خیلی سریع و به سرعت نور منتشر می شود . جوک های مناسبتی . سیاسی . قومی . شهری . اخلاقی ووو . من تا مدتها – البته به مزاح – می گفتم که سخت بر این باورم که یک انجمنی هست مخفیانه ، مثل فراماسونرها . و کارشان تولید جوک است . از همه ی اقوام هم در این انجمن عضو هستند . از رشت مثلن و یا اصفهان ! و غیره و غیره ( و البته آبودان ! ) . سرمنشاء تولید این جوک ها را اگر پیدا کردیم ، سرمنشاء تولید ادبیات فولکلوریک را هم خواهیم یافت . کُد و مشخصه ی یکی از این تولید کنندگان عمده را من به شخصه می دانم و می شناسم . مادربزرگم . و با اینکه مرده است . ولی لامصب ، صدایش و قصه هایش و فحش های دلچسبش توی ذهن من مانده ، لاکردار ! کبلایی ...

فایز را زاده ی تصور و خیال عامه هم می دانند که من این را غلط می دانم . چرا که فرزندان و نوه نتیجه هایش هستند و زیست مشخص و تعریف شده ای دارند در آبادی پدری . و
گویا وصیت کرده بوده در سرانجام کار که او را پس از مرگ به نجف ببرند و آنجا به خاک بسپارند که این امر اتفاق هم افتاده و در روایت است که تنها یک بار در طول زندگی از دشتستان خارج شده که به کربلا سفر کرده . لابد مثل حافظ که تنها یه بار به هند رفته و در خبر است که دریا زده شده و از دریا ترسیده ووو . بگذریم .




" به جز فکر وصال دلبر ای دل
مده راه خیال دیگر ای دل
دل فایز رها کن هر دو گیتی
یکی گیر از دو عالم بگذر ای دل "

***

من و فایز دشتستانی !

یادم هست ده ساله بودم . دقیقن ده ساله که کتاب جیبی ترانه های فایز را یکی از عموهایم - فکر می کنم عمو داووووود ! - برایم ابتیاع ! کرد .
توی فامیل داشتیم آدم های موجه و مسن و جهان دیده ای که طبع و ذوق هنری داشتند و توی عالم خودشان ، هنرشان را هم پاپلیک کرده بودند . زنده یاد غلامعلی نظری گراوند که صدای فوق العاده ای داشت و تمام فامیل درصدد این بودند مثلن به خانه هایشان بیاید برای آنها آواز بخواند و ضبط های سنگین و سیاه آیوا و توشیبا و پایونیر که با قوه کار می کرد ، به کار بیفتد و صدای غلامعلی ضبط شود و بعد ، دو ضبطه و سه ضبطه تکثیر شود و به دست بقیه ی فامیل برسد . ( با خش خش ! ) . خود غلامعلی ماجراها داشت که شاید در یک روزگاری به آن پرداختم . و البته طولانی ست .
یا مثلن سید مراد ، که او هم خواننده بود و او هم مرده است و صدای او معروفیت بیشتری داشت در تمام شهر و روستاها و آبادی های اطراف . یا عموی پدرم که نامش جعفر بود و نی می زد . هفت بند . و صدای زیبایی هم داشت و آدم بسیار فروتن و کم حرف و آرامی بود ؛ و روحش شاد . معروف بود توی فامیل به کسایی . حسن کسایی . که ]چندی است او هم مرده و روی در نقاب خاک کشیده است .

( هر چه سعی می کنم در مورد مرده ها ننویسم انگاری نمی شود ! حدیث بوده ، روایت بوده ، ولی الان می فهمم که مرگ از رگ گردن به من نزدیک تر است یعنی چه . واقعن می فهمم و حس می کنم این قضیه را )

همه ی این سه تن که نام بردم ، غلامعلی و سید مراد و جعفر ، هر سه از فایز می خواندند . من هم توی همان سن و سال بلاهت برای خودم کیا بیایی داشتم . از یک طرف قاری قرآن . صوت . و صرف و نحو . کم کم . و جوایز شهری و استانی و کشوری . کم کم . که بعدها همه را با هم گذاشتم کنار و فراموش کردم از بیخ . و البته فایز هم می خواندم . شاید عقلم نمی رسید . ( و مگر الان می رسد ؟! شک دارم . نه مطمئنم . نمی رسد ) . و صدای مرا هم ضبط می کردند . و فایزخوانی های من در سن ده و یازده سالگی من توی فامیل منتشر می شد . چه خریت جاودانه ای !



" خبر اومد که دشتستون بهاره
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر مادر پیرش رسانید
كه فايز يك تن و دشمن هزاره"

***

فایز و هنر در بوشهر

جایگاه هنر و ترانه و موسیقی و شعر در بوشهر و جنوب ، بدون نگاه و یادکردی از فایز ناقص است . فایز رخنه کرده در توده ی مردم . و موسیقی جنوب بدون ترانه های فایز نقصان دارد . در شروه خوانی که جدی ترین نوع موسیقی جنوب است ، فایز سهم عمده ای ایفا کرده تا به امروز . که حتا نوحه و مرثیه های موسمی دارند و مراسم های خاص . و در عزاداری های بومی و رسمی و تقویمی . و یادی هم بشود از زنده یاد بخشو ، که او تار تنیده در پود درون همه ی جنوبی ها . از بوشهر و تنگستان و سیستان در شرق گرفته تا بندرعباس و گناوه و دیلم و آبادان و ماهشهر و اهواز . اما اینکه چرا جدی گرفته نشده فایز دشتستانی در میان طیف جدی نگر و جدی خواه ادبیات معاصر ، علت های متعددی دارد که بر آن نیستم اینجا به آن بپردازم . ولی دوست دارم این نوشته انگیزه ای شود برای دوباره خوانی فایز . صرفنظر از علاقه یا بی علاقگی مان به دوبیتی . یا سختگیری و یا تساهل مان نسبت به آدم های متکثر شده ای که برای ما تکثرشان امتیازی محسوب نمی شود .

***

فایز و جهان جن پریان !

زایر محمد علی دشتی متخلص به فایز دشتی در دنیایی از افسانه و جادو و در هاله ای از ابهام و غبار پوشیده شده . به تعمد . و به خواست افکار عمومی زمانه . که دوره دوره ی نکبت و فلاکت بوده . اگر او را نمی آغشتند به عشق پری و جهان جن پریان ، چه بسا سر به سلامت به بالین نمی نهاد و زیستی طولانی نمی داشت . چرا که زیست شاعرانه و حیاتی جادوگرانه با پری و موجودی از عالم خیال ، بطور مستقیم آدمی را متصل می کند به وادی جنون . و شاید برای همین است که راسته ی مجانین و شاعران در کتب عهد کهن ، یکی دانسته شده . و البته هم شرم آور است و هم اینکه خیلی هم شاید دور از ذهن و منطق و باور نیست ! شعر جنون مندی می خواهد . حداقل از این منظر ، جنون دلپذیر است .
در دوره ی خانخانی می زیسته فایز دشتستانی . و خان قادر مطلق بوده . و البته که هیچ صدای مجزا و مستقلی را بر نمی تافته . و بیشتر عاقلانه به ذهن می رسد که این افکار عمومی ، خیلی هم بدسلیقه نبوده اند که فایز را و بعبارتی پری را به نکاح فایز در آورده اند و سالها بین این دو زندگی زناشویی خوب و مدرن و باشکوهی هم وجود داشته تا بعدها به دلیل سه اشتباه فایز - که از نخست قرار بر حفظ رازنگهداری بوده بین آندو و زبان فایز سر سبز را بالاخره به باد داد – پری از او جدا می شود و می رود پی کارش و فایز می ماند و علی می ماند و حوضش و سه پسر که یادگار زندگی مشترک فایز و خانوم پری بوده اند .


" خداوندا ! دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف آن پری شد
پری دید و پریشان گشت فایز
پری را هر که دید از دین بری شد"


***

و برای پایان این نوشتار چند دوبیتی معروف از فایز را می آورم و ختم سخن می کنم :


برفت آن یار و از ما مهر برداشت
خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
به فایز آنچه کرده آن جفا جو
نه باور کرد دل ، نه عقل پنداشت

***

نسيم! آهسته آهسته سحرگاه
روان شو سوى يار از راه و بيراه
بجنبان حلقه زنجير زلفش
ز حال زار فايز سازش آگاه

***

اگر دانی که فردا محشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی
که فایز را سپاه و لشگری نیست

***


بتم سر پنچه با لوح و قلم زد
زمین و آسمان از نو به هم زد
پس پرده در آمد یار فایز
چو خورشیدی که از مغرب علم زد

***

اگر آهی کشم افلاک سوزد
در و دشت و بیابان پاک سوزد
اگر آهی کشد فایز از این دل
یقین دارم گل نمناک سوزد

***

پس از مرگم نخواهم های هايی
نه فرياد و نه افغان و نوايی
بگويد گشته فايز کشته دل
ندارد کشته دل خون بهايی

***

این هم لینک یک شروه خوانی با صدای خانوم افسر شهیدی که از دوبیتی های فایز استفاده کرده . می توانید دانلود کنید :

http://www.4shared.com/audio/fiMCgtuS/dashti_fayez1blogfacom_.html





پایان

۱ نظر:

Unknown گفت...

سلام شهذام عزیز یکی از بهترین وبلاگهایی که دیدم وبسیار زیبا بوده است موفق باشی