يادش به خيرمی خواندیم : ” انتظارم به سر ميياد / شام تارم به سر ميياد / يار من از سفر ميياد ... ” يا اين يكي : ” من / مجنونترم از مجنون ليلي / تو / عاشقتري از ليلي مجنون ... ” و يا : ” گفته بودم يه روزي شايد فراموشت كنم / حالا شايد نميگم بايد فراموشت كنم ... ” در آن سالهاي دور بيدردي كه نميدانستيم عشق چيست و يا كه يار چه صيغهاي است و يا حتا نميدانستيم ليلي و مجنون ، كدام يك مرد است و كدام زن ؛ نوار كاستي را با آن ضبطهاي سنگين و سياه آيوا كه هيچوقت خدا واير برقش را نديديم و با قوهي بزرگ كار ميكرد ، ميشنيديم كه صداي خوانندهاش با صداي خوانندههاي كوچه بازاري و جدي آن سالها فرق داشت. موسيقياش با پاپ مدرن آن روزگار متفاوت بود و انگاري از صداي خواننده بوي خاك را ميشد استنشاق كرد. پدرم ميگفت: نام خواننده علاالدين است . بدون همزهي مياني اسم. و حتا به بهمناش اشاره نكرده بود. و ما نسل گيج و گول نُه و ده سالهي آن سالها ، ترانههاي علاءالدين را از بر ميكرديم و با صداي دو رگه ميخوانديم. ” انتظارم به سر ميياد / شام تارم به سر ميياد / يار من از سفر ميياد ... ” و يا: ” من / مجنونترم از مجنون ليلي / تو / عاشقتري از... و چند سال بعدتر ، شايد در دوازده و سيزده سالگي ـ سنّ آغاز تناقضهاي ابدي من ! ـ در همان حال كه با تير و كماني در دست به جان سارها و گنجشكهاي نگران ميافتادم و عشق به كلكسيون داشتن هم ، نه به تبعيت و تقليد از كسي ـ چرا كه خانوادگي، مال اين حرفها نبوديم ـ در من بيدار شده بود و در عطش جمع كردن كاستهاي مثلن فرهاد و فريدون فروغي و مازيار و كوروش يغمايي ـ كه سه تاي اول عمرشان را در همين سه چهار سال اخير به شما دادند و تنها از اين جمع ، يغمايي زنده است ؛ هميشه و همواره دو نوار كاست از علاءالدين هم در كارتن نوارهايم موجود بود. و بعد ، ناگهان ” مال كنون ”آمد. كاري سُترگ و بزرگ از عطاء جنگوكِِ متولد لار فارس . هم او كه بختياري نبود و نيست ، ولي بيش از هر بختياري ديگري به موسيقي بختياري خدمت ارزاني داشت. اين قوم موسيقيهاي محزون! اين قوم مغموم هميشگي! اصلن انگار بختياري را با غم و مرگ قرابتي است. اصلن ما خودِ برادرِ مرگيم! فكر نميكنم در هيچ تيره و طايفهاي و در هيچ فرهنگي ، اين جايگاهي را كه مرگ در بختياري دارد ، داشته باشد. هميشه صدر مجالس ما ، مجالس مرگ است. هميشه آن بالا بالاها تكيه زده است اين لامَصّب! نگاه كنيد به عزاداري بختياريها. چه تشريفاتي! چه هيمنهاي! سنگ هم باشي آب ميشوي وقتي دراي چپي آغاز ميشود! چه سور و ساتي براي مرگ ميگيرند اين ايل جليل! و براي همين است كه اشتهار پيدا كردهايم به مرده پرستي! و البته براي علاءالدين جاي شيون وجود ندارد چه رسد به مرثيهسُرايي ! و نگاه كنيد به غم . كه در موجزترين حالات و باشكوهترين يادكردها مُدام ، هي تكرار ميشود و كهنه نميشود مثلن ياد نامدارخان و عليمردانخان . و يا نبرد دشتشير و يا چلپلكان ـ كه بهرام حيدري به زيبايي روايتش ميكند ـ . و شور و تراژدي كه با هر بار شنيدن از نو ميزايد و آدمي را به وجد ميآورد. عبدهممد للري . خانهاي خوب. خانهاي بد. خانمانهاي برباد رفته . و غرق شدن در روايت كوچ . درنگ ـ درنگ گلههايي كه نداشتيم. سوار بر اسبهايي كه نتاختيم. نبرد با قشوني كه نديديم. و اندوه . كه ناگهان جواني را به مردي ميانهسال تبديل ميكند. و چه جاي شگفتي اگر تمام اين فراز و فرودها در لحن علاءالدين موج ميزند! و مگر نبودند يا نيستند آنهايي كه بعد از علاءالدين خواندهاند و مثلن ميخوانند؛ كه محاسبه كني ، سرجمع شش دانگ صداي علاءالدين نميشوند! همه يكي دو دانگ ! و بيشتر ، نه ! هرگز! و البته تمام اين نوشته ، هيچ جايش مرثيه نيست. و نوشتن بر كوچ صدا ـ عليالخصوص ، صدايي چون علاءالدين ـ از اساس غلط است. كه مرگ در برابر اين صدا كم آورده است. نگاه كنيد! شما زنده باشيد و دهههاي بعد را شاهد باشيد! و مگر نبودند آدمهاي كم صدايي كه چه زود فراموش شدند! و برخي از همين فراموش شده ها هنوز هم هي ميخوانند! حالا و باز ، مالكنون و آستاره و كوگ تاراز و هيجار و ديگر كارهايش خواهد فروخت. قفلشكنها ، قفل تنها نوار ويديويياش را بيشتر از اينها شكسته بودند و نوار ويديويي علاءالدين كه پشت سرش تبليغ اهواز رنگ ! نقش بسته ، باز به فروش خواهد رسيد. سی دی هاي اورژينال 3000تومني و 300تومني ناجوانمردانهي كنار پيادهروها! باز هم به منازل راه مييابد و تنها اين بار فرقاش اين است كه صاحبِ صدا، زندگي كردن را ترك كرده است و ديگر نميخواهد نوار جديد بيرون بدهد!
ولي از آن بالا ، علاءالدين، بهمن علاءالدين به بختياريهاي چوغاپوش و بختياريهاي چوغا آويخته نگاه ميكند و با چهرهاي متبسم ميخندد و به كودكاني كه هرگز نداشت و به زني كه هرگز به خلوت زندگي اش پاي ننهاد و به مردانِ داس به دست و چوپانان دشتهاي بيقراري لبخند ميزند؛ تا ما بچههاي تخس سالهاي دور ، حالا در آستانهي ميانسالي دوباره باز با همان ترانههاي قديمي و با مالكنوناش عشق كنيم تا به زودي و با كمي تاخير به او بپيونديم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر