۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

شعری از زنده یاد قدرت کیانی: یادی از کوچ

 

یادش به خیر باد
آن روزهایی که کوه
در دام تور شکوفه های بادام
و بوی صمغ درختان پسته ی کوهی
پذیرای پاهای خسته مان می شد
یادش به خیر باد
آن کوره راه های سخت
که پیوند دست های مهربان ما بودند
آن دشت های خورشید خیز بابونه
آن لکه آبر سفید کمرکش کوه
که کوه را فراتر از آسمان می برد
یادش به خیر باد
از پای صخره های سبز خزه
چشمه های آسوده گی
و مشت کاسه های صداقت
که آیینه لبان تو می شدند
با بی قراری دستم
که تنها انتهای روز می پایید.
آن روزهای خوب
که شانه های تو طالع بود.
آن اسب های یاغی سرکش
با یال های خیس
و عبور پر از ترانه ی کارون
هی های در هم ایل
درعبور دوباره از کارون
یادش بخیر باد
یادش به خیر باد
*
اینک ،
مادر نشسته است ، در پای باغچه یی
که به اندازه ی یک فریب هم نمی خندد
و دشت های وسیع هجرت را
دیوار های کوچه محدود می کنند.
مادر، بگو!
آن دار بست های پر شکوفه ی رنگین کمان
دستانت
زیر سیاه چادر شادمانی، کو؛
از پشت پنجره
سرفه می کند ، پدر
و شاهین چشم هاش
ـ«که خط عبور قافله را
از فراز هزار قله می پاید»
بالش شکسته است.
و برادر
از چند سال پیش
نی لبکش را
در هفت توی فراموشی اش
حبس کرده است
و پا پیچ ها و گیوه هایش
و لبخند پاک روستایی اش را
شاید که
« شکوفه »
دخترکان باغ همسایه ، گل شود
بر شاخه های ترد فریب.
*
دیوار های خانه هر روز
نزدیک می شوند
و سقف
مجالی برای ایستادن نمی دهد .
دیوارهای کوتاه خانه :
کوه بزرگ نهاده در برابر من
بی هیچ راهی
و هیچ روزنی
اما صدای زنگوله های رفتن را
و بقجیل ایل را
می شنوم مدام
پدر هم شنیده است
شب های بی شمار !
آن روزهای خوب
روزهای کوچ
یادش بخیر باد *

هیچ نظری موجود نیست: