۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

یادمانی برای بهرام حیدری

یادمانی برای بهرام حیدری




 به خدا که می کُشم هرکس که کُشتم
منوچهر آتشی
مجموعه سه قصه از بهرام حیدری
 این که چرا این مقاله را به صدداستان آوردم بیشتر یادمان و اندوهی نوستالوژیک برای خودم رقم می زند. این مقاله را سیروس رادمنش برای من آورد. مقاله را منوچهر آتشی نوشته و در تماشای آن سالها چاپ شده. سیروس مرده و منوچهر هم. سیروس برای چاپ دوباره ی این مقاله در هفته نامه تولید، مقاله را بمن داده بود. هیچ رد دیگری از مقاله در هیچ کجای جهان پهناور اینترنت نخواهی یافت. یعنی هنوز بکر بکر است از پس حداقل 35 سال. آسان می گوییم 35 سال در حالی که 35 سال خود یک عمر است. یعنی 4 سالی کمتر از فروغ و که و که و چه و چه. این مقاله در زمانی دارد روانه ی فضای سایبرنیتیک اینترنت می شود که هفته نامه تولید هم چهار پنج سالی می شود که تعطیل شده و باعث آزار و رنجش کسی نیست. یعنی اگر دقت کنیم یک همزمانی و قرابتی پیدا کرده این مقاله در سیر مرگ. و البته زندگی پیرامون. با همه ی اوضاعی که دارد. و من نمی گویم خوب یا بد. سودی ندارد. راستش اگر دوست عزیزم سامان فرجی بیرگانی نبود این مقاله شاید اینجا هم سبز نمی شد. خوشحالم که هنوز در بچه های مولف و فرهنگی بختیاری کسی و کسانی پیدا می شوند که امثال بهرام حیدری را دوست دارند و عاشقانه پی گیر هر رد کوچک و خردی از او هستند. خوشحال ترم وقتی که این مقاله در نشریات بیهوده و بیخود و بی مایه ی استانی " استان خوزستان " چاپ نشود. بهتر است این نشریات دنبال همان چهار خط آگهی و چهار تا خبر اینترنتی و گزاره های از فیلتر گذشته باشند. اخلاق هم که ابدا. بارها شده خبری را دوستی برای من آورده که فلان مطلب یا شعر در فلان نشریه کار شده. بدون اجازه. بدون اشاره حتا. در حالی که من زنده ام. و دم دست. نه این که ... اصلن، بگذریم.
 به خدا که می کُشم هرکس که کُشتم / منوچهر آتشی
   قصه های بهرام حیدری، در متن فرهنگ ، زبان و آداب و عادات لر بختیاری نه کوششی است – مطلقن - در جهت ثبت و ضبط آن فرهنگ و زبان و آداب ... - و در نتیجه سردستی و ساده –  و نه تفننی است برای ارایه ادبیات متظاهرانه لر- فرنگی، چنانکه بعضی از جوانان و عیب جویان، سردستی ، برای یکدیگر پچ پچ می کنند. کار حیدری تجربه ای است زنده و حساس و تلاشی است صادق و موفق، در قلمرو قصه نویسی  این دیار، با بهره گیری از زمینه های بکر گسترده ای از فرهنگ غنی بومی سرزمین ما. فرهنگی که امکان دستیابی نویسنده را به شگردی هوشمندانه در بهره جویی از عناصر رویدادی و زبانی تازه ای ، آسان می کند.
در یک قصه حیدری - مثلن نخستین قصه کتاب حاضر _ به خدا که می کشم ..._ سهم نویسنده، ظاهرن اندک می نماید. زیرا رویدادها ، آداب و عادات و زبان قصه را به راحتی می توان در محیط انسانی آنها – بختیاری- جستجو کرد و بر آنها آگاهی یافت ... تنها کار حیدری، شگرد ترتیب و ترسیم داستانی عناصر اولیه است. اما به راستی، همه آن عناصر بکر و حساس، چه ارزشی می توانستند داشته باشند اگر چنین هوشیارانه در قصه یی خوش استیل بافت نمی گرفتند؛ یا حامل خطوط فکری و باورهای اجتماعی، هنری و عاطفی نویسنده نمی شدند؟
در عین حال، رمز توفیق امروزین بهرام حیدری، غیر از هنر گزینش و تلفیق و بافت داستانی، تا حدود زیادی نیز مرهون رعایت مضمون و طراوت و ژرفاپذیری فرهنگ و زبان و آداب و عادات لر- بختیاری است .
عشایر لر ایران - به طور اعم و بختیاری به طور اخص - برخودار از زنده ترین، متنوع ترین و شگفت انگیزترین موسیقی - شعر و آواز - هستند. لرهای ایران، وسیع ترین جغرافیای عشایری را تشکیل می دهند. از ایلام و خرم آباد تا اصفهان و از اصفهان تا دشتستان. در این حوزه، طوایف و تیره های گوناگون لر زیست می کنند و هر طایفه یا تیره، با وجود اشتراک زمینه فرهنگی، گونه های ویژه یی از شعر و ترانه مربوط به خود را دارد. فی المثل، در بختیاری بیشتر بیت رواج دارد. (تک بیتی هایی هر یک بازگو کننده حال و وضع یا رویدادی خاص) در خرم آباد ترانه و آوازهای لری بیشتر مطرح است، و لرهای بویراحمد - ممسنی (در فارس) و حیات داودی (در بنادر و جزایر خلیج فارس- بوشهر) بیشتر دوبیتی های زیبایی را به صورت تصنیف های ریتمیک می خوانند. نکته ی دیگر در مورد شعر و موسیقی بختیاری به ویژگی محتوای بیتها مربوط است: بیت های مردانه که از جنگ و عشق و مرگ سخن دارند و اغلب به حوادث خاصی اشاره گرند ... (بیت های قصه اول این کتاب) بیت های زنانه که زنها، درمواقع عزاداری برای مردان - یا گاه تنهایی و هجوم غم و غصه، می خوانند، و محتواشان به همان نسبت سوگوارانه و رقت انگیز است (بیت های قصه جداگانه یی از حیدری که زیرعنوان گاگریو در کیهان چاپ شد).
اما مهمترین وجه تشخص و ارزشمندی شعر و موسیقی بختیاری و اصولن فرهنگ این قوم، ریشه در زندگی داشتن آن است ... این تاریخ، محیط، زندگی، آداب و عادات جالب بختیاری هاست که آفریننده ی چنان هنر پرجذبه و موثری است... زندگی سراسر درگیری و بی آرام و قرار، ستیز مدام با قهر طبیعت، روابط قومی و تیره یی و خانوادگی طولانی و همیشه مسلحی که تا چندسال پیش فعال بود و عمیق ترین تاثیرها را روی خلقیات مردم و روابط آدم های معتبر و ساده برجا گذاشته و عناصر نیرومند آن، تا شرکت در حکومت و سیاست دولت نیز پیش رفته بودند (سردار اسعد بختیاری). فئودالیزمی که در اوج توانایی اش- به سبب بستگی ها و خویشاوندی های  انکارناپذیر بیشترین افراد قبیله با هم - گاه از مسیر مشخص و روشن خانخانی ستمکش منحرف می شد، و بسیار پیش می آمد که بستگان و زیردستان خان های معینی، از امتیازهایی کلی ذینفع باشند و یا مثلن در دوره سلطه از بهره مندی بیشتری برخوردار باشند، و یا مثلن در دوره سلطه یک قدرتمند غیر ایلی (شیخ خزعل عرب) با جان و دل طرف بزرگتران خود را بگیرند. و بالاخره روابطی که در غایب و نهایت، فئودالی بود و عامل فاجعه ها، کشتارهای شبانه روزی و بیوه شدنها و یتیم کردن ها و برادر کشی ها ... تمامی این عوامل، تاریخ و زندگی لر بختیاری را شکل می دهد و هنر او را آبیاری می کند.
حیدری با شناخت کاملی که از زندگی و تاریخ و هنر و آداب و عادات چنان قومی دارد و با توانایی های خودش در نویسندگی و آشنایی اش با کنه عناصر فرهنگی و زبانی لر- بختیاری، توانسته دقیق ترین و حساس ترین بهره گیری ها را از آن منبع غنی بکند. یکی از گوشه های تحسین انگیز شگرد نویسنده، استفاده از گویش بختیاری و نشاندن عین صورت گفتاری آن ها در متن نوشتاری است؛ با در نظر گرفتن این اصل مهم که یک قصه را فقط کسانی نخواهند خواند که چه بسا آشنایی با زبان و لهجه لری نداشته باشند. و همین نکته، خود انگیزه ی بسیاری از داوری های نارسا درباره کار او شده و شاید بعد از این هم بشود. برای نمونه ، به عنوان کتاب (و قصه اول) توجه کنید: به خدا که می کشم  هر کس که کشتم  این تکه ، تقریبن فارسی شده ی یک نیم بیت است که بدون پیش و پس شدن حرفی یا واژه یی نقل شده است. صورت اولیه این نیم بیت، همین بوده ، جز اینکه، فی المثل هرکلمه ای شکل نوشتاری کلمه دیگر را پذیرفته، یا ایکشم - می کشم شده است . شاید به همین دلیل حفظ سلامت صورت گفتاری این نیم بیت (و تقریبن تمام دیالوگها) باشد، که خوانندگان غیر دقیق، یا بکلی بیگانه با فرهنگ عامه این دیار، نمی توانند بر جنبه های دلپذیر و هنرمندانه کار نویسنده آگاهی یابند و از قصه هایش لذت ببرند. در حالیکه این نوع، استفاده ی گسترده او از شیوه گفتاری بختیاری، خود قسمتی از هنر نویسندگی اوست. حیدری، به خوبی تداوم و یکدستی زبان قصه خود را- با همه دشوای ها، پاس داشته، و بافت جالبی از دو نیمه نسبتن نامشابه گفتار و نوشتار و یا صورت گفتاری محلی و شیوه نگارش امروز، بوجود آورده است. این بافت جالب، هم در اجزا و هم در کلیت هر قصه، به خوبی محسوس است: دیالوگ های اندکی وضوح یافته از بعد بومی گری، به کمک عبارت های ربط و توضیح و معترضه، هم شکل ادبی به خود گرفته اند و هم تسلیم شگرد نویسنده شده اند و سبک کلی او را پی ریزی نموده اند. این اجزا در پیوند نهایی، مظروف نوعی تفکر امروزی شده اند. فی المثل در قصه ی اول، تردیدی هملت وار گریبانگیر اله قلی قهرمان داستان  است. تردیدی که در انتقام از قاتل خالو (دایی) اش پیدا می کند و سرانجام، مرگ خودش را نیز از پی می آورد.
قصه اول، کاملترین و دلپذیرترین قصه کتاب است. و گرچه در آخر، آنجا که ماجرا پایان یافته، حیدری به خاطر استفاده و نشان دادن بیت های مربوط به مرگ داودخان (قاتل دایی)، تکمله گونه یی بر آن می افزاید، که از دیدگاه منطق قصه، اضافی می نمایند؛ با اینهمه، خود بیت ها، چنان سحرانگیزند و بازگو کننده واقعیات، که پیوند درونی خود را با قصه، از دست نمی دهند. این را هم باید افزود که: عنصر داستانی قصه نیز همچنانکه بیت ها در اصل واقعیت داشته است: ماجرای جوانی است بنام اله قلی که در عبور از یک روستا ضمن شکار در می یابد که دایی اش، برخلاف شایعات، از کوه نیفتاده، بلکه داودخان کسی که اله قلی را بزرگ کرده و در حق او بیش از یک پدر، مهربان بوده به انتقام خون برادر خود، سر او را بریده است ... از آن لحظه است که آرام و قرار از اله قلی گرفته می شود. عمده طول قصه، در فاصله آغاز تردید تا عملی شدن تصمیم اله قلی است. اما محتوا، غیر از این تردید، انگشت نهادن بر عادات و خلقیات و واکنش ها و نحوه برداشت لرها از رخدادهاست و اینکه، در چنان مواردی چه می کنند. حیدری در برگرداندن بیت ها نیز، همان روش اندکی وضوح دادن به صورت اولیه را پیش گرفت با این تفاوت که به جای تغییر، معانی بعض واژه ها یا تکیه کلام ها را در گیومه آورده همچنانکه اصطلاحات و اسم های لری را به طور کامل نقل کرده است ...
داستان چل پلکان نیز از همان شور و گرمی، بلکه بیشتر برخوردار است. داستانی است روشنگر فاجعه های سوگ آفرین زندگی مردم بختیاری. مردمی که خشکسالی و مرگ و میر دام ها، چیزی برایشان باقی نگذاشته، اما در همان زمان، نمایندگان شیخ خزعل برای گرفتن سهیمه می آیند... در اینجا گرچه هر دو سوی دعوا، خان ها هستند، اما تفاوت مساله در محل و موقع این دو خان است: نصیر خان می خواهد از اسداله خان به خاطر یک بیگانه قلدر- خزعل - مالیات بگیرد. همین امر، موقعیت اسداله خان بختیاری را محکم تر می کند، و بختیاری ها، عاشقانه دورش را می گیرند و یاریش می کنند. نصیرخان که با ملایمت قادر نیست سهمیه بگیرد، به فریب متوسل می شود و دو برادر اسداله خان را به دام می اندازد و آنها را گروگان نگه می دارد، تا وقتی که اسداله خان سهمیه را بپردازد. اما اسداله خان، هم دلاورتر و هم غیرتی تر و هم دوراندیش تر است و نمی خواهد میدان را برای آزمندی های بعدی او باز بگذارد، این است که فاجعه در می گیرد، و جنگ می شود. جنگی که نصیرخان و برادرش در آن نابود می شوند و اسداله خان و یک برادرش نیز ...
در اینجا،  روحیه و خلقیات بختیاریها، به خوبی ترسیم و بازنمایی شده است ... اسداله خان می تواند حتا وعده ی سال بعد را به عوامل شیخ عرب بدهد. اما غیرت و همتش قبول نمی کند. وانگهی، او از چه کسی سهمیه بگیرد؟ مردم همه از هستی ساقط شده اند.
قصه سوم (کباب) طنزگونه یی است از یک ماجرای ساده ی روستا (دزدی یک بره) و تصویری از دادگاه عشایری (خان و بازپرسی داوری حضوری او، بدجنسی دزد بره و دروغگویی زیرکانه اش و بالاخره بخشش گرفتن از خان). شیوه نوشتاری قصه، کماکان ، چون قصه های دیگر حیدری است، و فرم نیز ، به همان کمال و یکپارچگی ...  یک نکته در اینج ، بدنیست یادآوری شود: حیدری، از قرار، محکم چسبیده به محیط خاص بخیتاری و آداب و عادات و رویدادهای زندگی مردم آن ... و مهم تر اینکه تاکنون، هرچه از او خوانده ایم، موضع زمانی مشخص و مشترکی دارند. این آگاهی ما را بر آن می دارد از خود بپرسیم آیا نویسنده، نظر به پژوهشی هم دارد یا نه؟ و اگر دارد، چرا تنها دوره یی خاص را مطمح نظر قرار داده است؟ آیا می خواهد قصه های او، روشنگر آن دوره معین باشند؟ و دیگر اینکه، اگر تنها می کوشد از این کار مایه، حداکثر بهره را برگیرد، متوجه این خطر هست که فرهنگ بختیاری، با همه غنایش - ظرفیت کارهای زیادی ندارد و ممکن است داستانها، صورتی مشابه و تکراری پیدا کنند؟ ... با این همه، حیدی تا امروز موفق بوده است، و امید اینکه این توفیق مدام یار او باشد.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

دراصلاح و تکمیلِ نظرتان درموردِ آثارِ بهرام حیدری درخارج،به اختصار شرحی می دهم که درصورتِ تمایلتان بعداًتکمیلش خواهم کرد. 15 کتاب ازحیدری درآمده که درواقع 11تایشان یک مجموعه به شمار می روند؛مجموعۀ «منزلگاهِ بادهای سرخ»،با 34داستان و2501صفحه. 4کتابِ دیگر عبارتند از:1ـ «کوهِ ساکنِ اجساد،رودِ جاریِ انسان»،2ـ «عقربها، آهوها، عقابها»،3ـ «1367»،4ـ «"همیشگی"به سرمنزل نرسید»(که چندماه پیش درآلمان منتشر شد وداستان بلندیست در592صفحه و مربوط به مسجدسلیمان).

ناشناس گفت...

ساعتی پیش نظری را فرستادم که مطمئن از رسیدنش نیستم.

ناشناس گفت...

آقای گراوندیِ گرامی!با درورِ قلبی.
درموردِآثارِ منتشرۀ بهرام حیدری درخارج،به توضیحی بیش ازبارِ پیش می پردازم.درسالِ58،زنده یاد منوچهر آتشی در نقدی بر«لالی» در«تماشا»،آنرا با مضمونِ«اثرِ بزرگِ روزگارِ ما» معرّفی کردو اکنون من که ده ها سال ازعمرم رابه مطالعه داده ام و میزانِ خوانده هایم سر ازهزاران کتاب درآورده است و به حکمِ همین تأثیرِ دانش،صفتِ بیجا به کار نمی برم و فاصلۀ همیشه مُتباعدی رابااغراق حفظ می کنم،اظهار می کنم که درتوجّه به حوزۀ پختگی و کمال و گستردگیِ مجموعۀ«منزلگاهِ بادهای سُرخ»(که همان فضاوآدم های «لالی»راداردوحجمی هفت ـ هشت برابرِ«لالی»رادارد)،این اثر درهمانحال که ازجهتِ حجم بزرگترین مجموعه داستانِ بهم پیوستۀ جهان است،ازجهاتِ مختلف ـ جهاتِ الوان،غَنا،غِنا،ژرفا،انطباقِ کامل و شامل باهمۀ شرایط و وجوهِ گوناگونِ اجتماعی،حلاوت،زیبائی،دوری از لفّاظی و مقاله پردازی و ضعف ـ شریفترین و بهترین مجموعۀ بهم پیوسته درمعیارِ جهانی است.پس از معرّفیِ اختصاریِ کتاب های مجموعه و سایرِ کارهای منتشرۀ نویسنده،با توجّه به گنجایشِ جا و طول،یانقداً یامِنبَعد به شرحی تکمیلی دست خواهم زد.شرحِ تکمیلیِ دربرگیرندۀ این امر که با پادرمیانیِ چه شرایطی یک شاهکارِ داستانیِ بی نقص و ماندگار و زوال ناپذیر به وجود می آید؛امری که پاسخ بِدان،پاسخ به این امراست که عللی که باعث شده اند پس ازقرن ها تعدادِ شاهکارهای منظورِ نظر بسیار معدود باشند چه عللی هستند...
قبلاًباید به شما اطّلاع بدهم که باوجودی که14کتاب از15کتابِ حیدری درسوئد انتشاریافته اند،او ساکنِ سوئد نیست و هرگز پایش به سوئد نرسیده،حتّی با وجودِ دعوتش به سوئد درسالِ گذشته.
کتاب های یازده گانۀ«منزلگاهِ بادهای سرخ»،با34داستان و 2501صفحه:
1ـ «نُه درّه»(یک داستان)(این کتاب به وقتِ اوّلین انتشار،عنوانِ کلّ ِمجموعه را برخودداشت)،105ص.،انتشاراتِ افسانه،سوئد،1997؛2ـ «علف ـ که نمی شکند»(چهارداستان)،154ص.،افسانه،1997؛3ـ «درّه های سایه گرفتۀ روح»(دو داستان)،168ص.،افسانه،1998؛4ـ «تغییر»(داستانِ بلند)158ص.،«کتابِ ارزان»و«انتشاراتِ آرش»،1998؛5ـ «بُنِه گَچ»(چهار داستان)،231ص.،کتابِ ارزان و آرش،1999؛6ـ «آب و آبرو»(داستانِ بلند)،257ص.،کتابِ ارزان و آرش،1999؛7ـ «تله ـ تیغ ـ تَیهُو»(هفت داستان)،298ص.،کتابِ ارزان و آرش،1999؛8ـ «عمارت»(یک داستان)،130ص.،کتابِ ارزان،2000؛9ـ «باران و ابرهای وجود»(هشت داستان)،454ص.،کتابِ ارزان،2001؛10ـ «بچه ها»(داستانِ بلند)،280ص.،کتابِ ارزان،2003؛11ـ «سِپِلِشت»(چهار داستان)،266ص.،کتابِ ارزان،2003.
و چهارکتابِ دیگر:1ـ «کوهِ ساکنِ اجساد،رودِ جاریِ انسان»(شش داستان)،247ص.،افسانه،1996؛2ـ «عقربها،آهوها،عقابها»(یک داستان)(این اثر هفتمین داستانِ مجموعۀ قبلی است)،126ص.،افسانه،1996؛3ـ «1367»(داستانِ بلند)،183ص.،کتابِ ارزان،2005؛4ـ «"همیشگی"به سرمنزل نرسید»(داستانِ بلند)،592ص.،انتشاراتِ گردون،آلمان،2010.

ناشناس گفت...

آقای گراوندیِ گرامی!
پس از اطمینان از رسیدنِ این چند کلمه، خبرهائی را با شما در میان خواهم گذاشت.

حمید گفت...

ناشناس لطفا باز هم بنویس؛ من به کتابهای حیدری دسترسی ندارم. کاش فایل اینترنتی کتابها موجود بود

ناشناس گفت...

آقای گِراوندیِ عزیز! در ارسالِ درودِ مشفقانه. چند روز شده که برایتان ایمَیلی مربوط به بهرام حیدری فرستاده‌ام و بی‌جواب مانده؛ گویا اِشکال از ایمَیل شما باشد. موضوع را روشن کنید تا مجدّداً با ایمَیل با شما تماس پیدا کنم. با علاقه و احترام، 24 سپتامبرِ 2013

ناشناس گفت...

آقای گراوندی! از درجِ چند کلمه‌ای که دقایقی پیش فرستادم، خبری نشده،همانطور که از درج شده‌های مطالبِ مربوط به آثارِ حیدری هم گویا در اثرِ جریانِ «طوفان‌های منتظره» دیگر خبری نیست!

ناشناس گفت...

آقای گراوندی! درود. «چند کلمه» درج یافته‌اند و «نرسیده» را تکرار می‌کنم: در تاریخِ پنجِ اکتبر ایمَیلی مربوط به بهرام حیدری را فرستادم که پاسخی مربوط به دریافتش نرسید و چهار روز پیش نیز ایمَیلِ دوّم را به پُرسجُوئی فرستادم که باز جوابی پیدا نکرد؛ احتمالاً اِشکال از ایمَیلِ شماست؛ باری، منتظر می‌مانم جوابی بدهید که چه باید کرد. با محبّت، 12 اکتبرِ 2013