۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

درباره ی مهوش

***

آفت ؟ شهپر؟ مهوش؟ کدوم رو می پسندید؟!


" سیصد گرم چهارصد گرم کالباس

در خانه ی عباس، مهوش جونم رقاص
مهوش چرا مُردی، آفت به قربانت ... "


دنیای کوچه و بازار . دنیای کوچه بازاری . دنیای آدم های ساده که ناگهان وارد خاطره ی فردی و جمعی توده می شوند . دنیای جاذبه های سطحی . جاذبه های جنسی . جاذبه های کوتاه و میان مدت . و تبلیغات به شدت منتشر شونده تا دورترین بلادی که به عقل جن هم نمی رسد ! و علت و ریشه ی این توان و این مانور بر همه پوشیده است . زندگی توده وار و طیف علاقمندی های سطحی و شناوری که آدم های آن ، خود را مالک و صاحب یک نگره می دانند .

مهوش بروجردی بالطبع در بروجرد زاده شد . به سال 1299 خورشیدی . اگر کشته نمی شد در سال 1339 و پس از آخرین کنسرت ش در اراک در راه بازگشت به تهران در تصادفی که عمر چهل - چهل و یسالگی اش را پایان داد ، شاید ریسمان نوستالوژیا را برای توده ، تا سالها بعد ادامه می داد و میدان را به آفت و سوسن و دیگران واگذار نمی کرد .

مهوش خیلی زود وارد محفل های عشق لاتی شد و در کاباره ها درخشید . او مهم ترین خواننده ی لاله‌زاری و کاباره ای تاریخ ایران است . پیرمردها و بانوان کهنسال قدیمی بهتر یادشان هست و از من که فقط خونده ام و یا شنیده ام ، اطلاعات موثق تری دارند ؛ اما می گویند سر مهوش و اینکه با کدام دار و دسته باشد ، درگیری های خونین هم به راه می افتاده مثلن در کافه جمشید . و برد بلامنازع جاهل های به نام هفت کچلان .

موسیقی و ترانه های مهوش ، همانی بود که توده ی فرودست جامعه به ویژه کلاه مخملی‌ها می‌خواستند. آهنگ‌های تحریک کننده با متن‌های اروتیک که مرزهای اخلاقی هم نمی شناخت تا تسکین دهنده ی امیال سرکوفته جماعتی باشد که در تضاد طبقاتی آن روزگاران نقش جدی بیابد . و البته که بستر را خود حکومت فراهم می کرد . از نقشی که مهوش در فیلمفارسی آن زمان داشت تا حضور مسلم و جدی او در رادیو که از فرستنده ی رسمی گرفته تا راديو نيروي هوايي ، گویا همه چیز در اختیار انتشار این هنر توده ای و عامیانه بود . رادیو ، این صنعت شگفت روزگاران کهن تا همین اواخر . و تا حتا زمانه ی ما . و با رادیو کویت و رادیو قاهره و دویچه وله و بی بی سی و صدای امریکا و ار - اف - ای .

حضور مهوش در هر فیلمفارسی ، تضمین کننده ی موفقیت فیلم بود . مثلن فقط در یک فیلم در سال آخر حیات مهوش - فیلم گل گمشده به کارگردانی عباس شباویز - او چهار ترانه خوانده و اجرا کرده است .

ترانه های مهوش در خاطر قدیمی ها مانده و ما گاه از زبان آنها با خنده و شوخی می شنویم و ریشه اش را هم نمی دانیم و چه بسا منظور آنها را نیز در نمی یابیم !

مثلن : ترانه ی «مادر شوهر، دشمنته» یا «این دست کجه؟ کی می‌گه کجه؟» یا «وقتی که از هند اومدم، این‌قده بودم و این‌قده شدم» یا «غلطه، آی غلطه، غلط غلوط و غلطه»

یا /

روی سردر سینماها و تبلیغات فیلم ها مثلن می نوشتند :

*** فیلم تارزان
با شرکت جانی ویسمولر
همراه با رقص و اواز بانو مهوش ***



با اینکه حتا در میدان مقایسه با متر و معیارهای آن زمان نیز ، مهوش زیبا نبود ؛ ولی راز شهرت و محبوبیت و معروفیت او را فقط می توان همان گستاخی و بی پرده گی او در خواندن و به نمایش گذاشتن اندام جنسی بر صحنه نامید و گسترش این جاذبه ها در میان توده ای که حتا یکبار هم در عمر کوتاه او ، او را از نزدیک ندیدند .

می گویند در تشییع جنازه مهوش هزاران نفر شرکت کردند و به روایتی یک سر تشییع کنندگان در شهر ری و سر دیگر به شاه عبدالعظیم می رسید. در یکی از شماره های فصل نامه ی کاوه (چاپ آلمان) گزارش دقیقی از تشییع جنازه ی تاریخی مهوش منتشر شده بود که از اهمیت این رخداد حکایت می کند!

و باز در خبر است که او بانویی نیکوکار بوده و بعد از مرگش فهمیده اند که درامد سالیان سال کار و هنرآفرینی اش را صرف طبقه ی محروم می کرده ، که من خیلی اعتقادی به این مساله ندارم . و فکر می کنم این هم از آن دست تبلیغاتی است که حتا می خواهند از نام کسی بعد از مرگش نیز بهره برداری توده ای - گله ای بکنند و لازم بوده از او شمایلی محبوب تراشیده شود و به یادگار بماند !




به هر روی روحش شاد 


*

هیچ نظری موجود نیست: